پوسته بیرونی غم

درد و غم های ما بسی با ارزش تر از این ماجرا هاست

پوسته بیرونی غم

درد و غم های ما بسی با ارزش تر از این ماجرا هاست

گنگ

کلی قاطی و بهونه گیرم...نه خوبم نه بدم...امروز اومدم که یه چیزی بنویسم اینجا...یکی از دوستای میعادگاه واسم ایمیل زده بود... 

فک کنم دارم دور و وریام رو اذیت می کنم.

خدا باز شروع کرده به روال قبلیش....دوباره داره ناز می کنه....دوباره التماس می خواد....اما من خسته ام.حس التماس و اینا ندارم. 

واقعا نمی دونم چرا خدا گاهی درکم نمی کنه.خو باید همه چیو بدونه دیگه... 

این کارا....این حرفا...هیچکدوم واقعی نیستن!هستن؟ 

اگه آره چرا با صراحت نمی خوای که ببخشمت...چرا نمی پذیری که اشتباه کردی؟ 

اصن نمی خواد....چون اوضاع طوری نیس که جواب بدم.اوضاع اینطوریه:دیگه فایده نداره....۶-۷ ماه دیگه... 

می گم که فایده نداره.

واقعیت سرد

عشق یه چیزیه که باس داغ داغ خوردش....یه چیزی که باس آنچنان غرق شد توش که امید نجاتی وجود نداشته باشه. 

صبر و محتاط بازی و این گوه خوریا مال عشق نیست.حالا هم دلم تنگ شده....همین.اما به جای اینکه بت بگم بیا بریم کنسرت عقیلی ....نشستم هی می گم کاش بگه بریم کنسزت عقیلی...و این دقیقا همون گه خوریه...همون که عشق لازم نداره... 

شاعر می گه :تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمی بره؟  

داستان

مثل وقتی که به طرف می گن اینا همش قصه اس شدم...هی داستان می نویسم تو نقش اولشی...یه بار پیرزنی یه بار مگس یه بار برس مویی یه بار ماشین...اما اینا همش قصه اس... 

 

تمام دیروز رو یه نفس زندگی کردم که نفهمم سال ها پیش چه عظیم بود این روز ...که فکر کنم این روز توی تقویم نیست...و هیچ جای دیگه هم نیست.هیس دیگه صدام نکن که فکر کنم تو هم نیستی...چه لج بازی می کنی...چه بازیه لجی می کنی...چه لج...چه بازی