مثل وقتی که به طرف می گن اینا همش قصه اس شدم...هی داستان می نویسم تو نقش اولشی...یه بار پیرزنی یه بار مگس یه بار برس مویی یه بار ماشین...اما اینا همش قصه اس...
تمام دیروز رو یه نفس زندگی کردم که نفهمم سال ها پیش چه عظیم بود این روز ...که فکر کنم این روز توی تقویم نیست...و هیچ جای دیگه هم نیست.هیس دیگه صدام نکن که فکر کنم تو هم نیستی...چه لج بازی می کنی...چه بازیه لجی می کنی...چه لج...چه بازی
نفس کم نیاری یه موقع
من تاحالا وبلاگ شما نیومدم.اما گاهی آدم ها احساس میکنم فردی که هرگزقبل ازاون ندیدن رو میشناسن
کدوم روز تو تقویمت نیست بگو تا ما هم اون روز رو از تقویمون بحذفیم (همدردی)